وارش اسپرت – تارنمای هواداران داماش گیلان : این نوشتار به بهانه ى بى حرمتى به هواداران داماش در ورزشگاه اکباتان نوشته شده و تقدیم مى گردد به همه ى تماشاگران فوتبال در سراسر کشورمان.

مقدمه:

روز مسابقه نیمه نهایى المپیک آسیایى بود و بازى ایران با کره جنوبى.آن موقع سال دوم راهنمایى بودم در مدرسه دین و دانش رشت و از شانس بد شیفت عصر بودم و بازى ساعت ١۶ شروع مى شد. ناظمى داشتیم به نام آقاى اکبر که به شدت فوتبالى بود و من به عنوان مبصر به همراه هشتا از بچه هاى کلاس پیش او رفتیم تا اجازه بگیریم دو ساعت آخر را به خانه برویم، اما او با واژه ى – لال بمیر!- که همیشه در مواقع عصبانیت مى گفت ناامیدمان کرد. و البته مگر میشد از دیدن ابهت سلطان چشم تیله اى فوتبال بر روى نیمکت چشم پوشید و ما ناگزیر از راه دیوار راه خانه را گرفتیم و ایران با گل قایقران فینالیست شد تا من در کنار شادمانى پیروزى، غم فردا را هم در دل داشته باشم! صبح بر طبق انتظار همه ى ما نه نفر فرارى، به همراه یکى دیگر که ظاهرا بیمار بود در دفتر مدرسه به خط شدیم تا آقاى اکبر که فردى کوتاه قامت بود به مانند یک فرمانده فاتح از ما سان ببیند. از شانس بد ناظم ما همه ى ما نه نفر فرارى عضو تیم منتخب بسکتبال نوجوانان رشت بودیم و قدى بلندتر از او داشتیم.ناظم مان ضمن سان دیدن به ما بد و بیراه گفت تا رسید به نفر دهم که اتفاقا بچه اى ریز نقش بود و تا مى توانست دق و دلى همه را بر سر او خالى کرد، همکلاسى بد شانس ما که انتظار این برخورد را نداشت، در زیر چک و لقد ناظم، با مشقت فراوان گواهى پزشکى را از جیب بیرون آورد تا آقاى اکبر آتش بس بدهد و در حالى که هم شرمنده شده بود و هم نمى خواست کم بیاورد رو به او کرد و گفت: این الوات ها فوتبال مى دیدن، توى لال مرده چرا مریض شدى!!؟

 

هواداران مرغ عزا و عروسى!

این مقدمه را گفتم تا برسم به داستان تماشاگران ما در فوتبال. آنها که هر جا کم مى آوریم مى شوند سرمایه هاى اصلى فوتبال و حامیانى که در گرما و سرما پشتیبان ورزش ما هستند و همه ى فوتبالیست ها و مربیان و مدیران ما هر چه مى کنند به عشق آنهاست! آنهایى که اگر نباشند فوتبال ما بى رونق است و در هنگامه ى برد کنارشان ژست مى گیرند و در زمان باخت پشت هوادار پنهان مى شوند! همانهایى که در زمان توزیع سهم ته ته ته صف هستند و در وقت حساب پس دادن ابتداى محاسباتند! اما در واقعیت زندگى هواداران فوتبال ما همان دانش آموز بیمارى هستند که به دلیل کوتاهى قد و ضعف جسمانى هم کتک مى خورند و هم دشنام مى شنوند!

 

ورزشگاه هایى با حداقل امکانات رفاهى

همانهایى که به دلیل ضعف مدیرانمان در شماره دار کردن صندلى ورزشگاهها براى یک مسابقه فوتبال باید از هفت، هشت ساعت جلوتر به ورزشگاه بروند و در آفتاب سوزان تابستان و سرماى وحشتناک زمستان در ورزشگاههاى بدون سقف ما پوست بترکانند و سگ لرز بزنند تا ساعت قرار برسد و براى سوگولى هاى جامعه هورا بکشند! هوادارانى که در دستشویى هاى اغلب خراب و نمور باید مشکلشان را حل کنند و از بوفه هاى غیر بهداشتى به چند برابر ارزش واقعى -اگر پولى داشتند- تکه نانى بخرند به نام ساندویچ تا سیر شوند و جرعه آبى بنوشند. و پس از پایان مسابقه اگر زیر دست و پا له نشدند و خوش شانس بودند با اتوبوس خود را به خانه برسانند و تازه از آنجا به دردهاى زندگى شان فکر کنند. درست در همان وقتهایى که بازیکنان و مدیرانمان سوار بر اتومبیل هاى گران قیمتشان نشسته اند و دارند زندگى مى کنند و اگر ذهنشان را بکاویم در زیرین ترین پستوى افکارشان هم هوادار جایى ندارد!

 

امنیت ورزشگاهها را دست باشگاهها بدهیم

اینها همه شایدقصه اى تکرارى بود و ملال آور. اما باید به همه ى مصیبت هاى وارده بر هواداران فوتبال یک مشکل شاخص را هم بیافزاییم و آن برخورد بسیار بد برخى از مسئولان امنیتى ورزشگاههاست با تماشاگران. یادم مى آید در دهه ى شصت و در هنگامه ى جنگ و بمباران و بمب گذارى، زمانى که ورزشگاه پیر شهر رشت مملو از جمعیت مى شد، همه ى مسئولیت کنترل امنیت ورزشگاه عضدى را یک استوارى بر عهده داشت به نام کربلایى. که در بیشترین حالت چهار پنج سرباز هم در اختیار نداشت، و همه ى ابزار او براى آرام نگه داشتن جو ورزشگاه تنها یک چیز بود و آن لبخند همیشگى اش بر لبانش بود.

اما زمانى که روز آدینه براى دیدن مسابقه داماش و نفت تهران به ورزشگاه اکباتان رفتم، هیچ مامورى را نیافتم که ابزارش لبخند باشد و سلاحش مهربانى. هواداران داماش به مانند محکومان همیشگى به خط شده بودند و دهها سرباز دور و برشان را محاصره کرده بودند تا مبادا خداى نکرده در ورزشگاه خالى دستگردى به کسى آسیب برسانند! سربازى با باتوم به پاى هوادار نوجوانى کوبید و با خشم گفت: نخند پسر! و کسى به آن جوان وظیفه نگفته بود که اصلا پسرک به ورزشگاه آمده که بخندد! بخندد تا فراموش کند غمهایش را که بر دل کوچکش سنگى مى کند. بخندد تا یادش برود بعد از پایان مسابقه دوباره آش همان آش است و کاسه همان کاسه!

 

سربازان آموزش ندیده

البته سرباز خیلى هم مقصر نبود چرا که در آموزشى به او نوع رفتار با مجرمان را یاد داده بودند و قرار نبود که او بالاى سر چند جوان عاشق فوتبال، امر و نهى کند! مقصر فوتبال بى در و پیکر ماست که در زمان توضیع پول حرفه اى است و در وقت عمل فوق آماتور! فوتبالى که براى گرفتن مجوز لیگ حرفه اى زیر بندى را امضا مى کند که هر باشگاه باید پلیس مخصوص ورزشگاه داشته باشد و در زمان عمل ناتوان مى شود و دست به دامان نیروى انتظامى. فوتبالى که به قول ناصر خان همان شماره ى خارجى از لیگ حرفه اى برایش مانده، حق اش است که هر هفته هزینه برقراى امنیت را به نیروى انتظامى پرداخت کند و در پایان خروجى اش بشود مانند بازى داماش-نفت. فوتبالى که نتواند از نیروهاى آموزش دیده مخصوص براى انجام کارهایش استفاده کند حق اش همین است که روز به روز تماشاگرانش کم تعداد شوند و نشستن کناره گیرنده تلویزیون را بر زجرهاى حضور در ورزشگاهها ترجیح دهند!

و بى گمان اگر آن سربازان جمعه مى دانستند که کشورهاى عربى براى به ورزشگاه کشاندن این جوانان چه زجرى مى کشند و چه هزینه هایى خرج مى کنند، در رفتارشان با هواداران تجدید نظر مى کردند. هوادارانى که جرمشان عاشقى بود و اتهامشان قد کوتاه و ضعف جسمانى!

 

نگارنده : رادنی دیدار

 

 

 

نظرات خود را فقط از کادر نظرات پایین همین صفحه وارد کنید و پس از تائید مدیریت برای مشاهده آن اینجا کلیک کنید