مجمع نمایندگان استان گیلان
با سلام و احترام

این متن خطاب به تمام نمایندگان خطه سرسبز گیلان است، از نمایندگان کلانشهر رشت گرفته تا شرقی ترین ، غربی ترین و جنوبی ترین نقطه استان.

هدف از نوشتن این طومار رساندن صدای یاری طلبی، به گوش نمایندگان گیلان است، صدایی که بارها در استادیوم پیر شهرمان سر دادیم، بارها مسئولان را صدا زدیم،

اما گویی صدایمان را نشنیدند … و شاید هم نشنیده گرفته شد …

این بار صدایمان را در قالب یک طومار می نویسیم،

تا شاید این بار، فریادمان، در قالب یک نوشته، در معرض دید وجدان های بیدار قرار بگیرد،

 

متن کامل در ادامه مطلب

حال بگذارید با شور و شوق جوانی مان، از یک سو … و با غرور شکسته مان… از سویی دیگر، بگوییم:

نماینده ی یک شهر و یک استان که می شوید، یعنی نماینده ی خوشی ها و ناخوشی های آنان شده اید،

یعنی قلمتان، به رنگ درد هایشان می نویسد،

یعنی گام هایتان، به سمت شادمانی هایشان می رود.

نماینده که می شوید، یعنی صدای حنجره های خاموش شده اید،

یعنی تکرار بلندِ زمزمه های مردمان کوچه و خیابان یک شهر و یک استان شده اید.

حال چه شده؟!

چه شده که کسی، فریاد های از سر ناامیدی و استمداد مردم این دیار سرسبز را نمی شنود؟!

آیا از صدای خفیف من است؟!

یا از قلمِ بی رنگ شما، که من، که ما، با این صدای گرفته، هنوز گویی فریادمان به هیچ کجا نرسیده است…

فریاد های یاری خواهی مان را، هر روز بلند تر سر داده ایم،

و اکنون، بغض هایمان را در سینه، حبس … دیگر از نای و نفس افتاده ایم.

گناه از ما نیست…

صدای درخواست ما، فقط از سر جوانی مان نیست، از سر تعصب و غرور است، غرور و هویتی میان رقابت در عرصه ورزش.

عزیزان نماینده! 

ما باید چه کنیم؟

سایه ی شوم این فساد و اختلاس، بر رگ و ریشه ی تیم شهرمان، داماش ، افتاده است.

ما، فریاد دادخواهی مان، مضاعف است …

حق مان را بگیرید.

نگذارید دادخواهی از حق ملت در این فساد، حق مردم کوچه و بازار این شهر و استان را به گور فراموشی بسپارد.

داماش، متعلق به امیرمنصور آریا نبود، بلکه او فقط حامی مالی تیم ما بود، داماش متعلق به همه گیلانیان است، و شما هم نماینده مردم گیلان هستید،پس به پا خیزید و از حق دو میلیون و نیم گیلانی دفاع کنید.

داماش فقط یک تیم نیست، هویت و غرور و عشق یک شهر و استان است، فقط متعلق به جوانان و هواداران در استادیوم نیست، بلکه متعلق به جوانان، شالیکاران، چایکاران، صیادان و بازاریانی است که این روز ها، با نگرانی، نظاره گر سقوط تیم شان، سقوط غرور و امید و دلخوشی شان هستند …

احساسمان را نادیده نگیرید،

ما را با سرخوردگی تنها نگذارید.

تیم دارد از هم می پاشد، ما و دل هامان داریم از هم می پاشیم ، و شهر هم …

اگر در قامت نماینده ی مردم کوچه و بازار این شهر و این استان ، در خانه ی ملت، در مجلس، ایستاده اید، به همت همان آرایی ست که همین مردم، روزگاری بر حسب تکلیف و وظیفه داده اند.

حالا همان مردم، از شما انتظار ِ همت دارند؛

این همت، تکلیف شماست!

تا شور و امید این مردم را … مرا … و ما را … فریاد کنید و یاری نمایید.

حمایت تان را فقط در خبرگزاری ها و در مصاحبه ها نمی خواهیم،

شعار نمی خواهیم،

می خواهیم در صحن مجلس، از حق مردم این شهر و استان دفاع کنید،

می خواهیم در مجلس بگویید با منحل شدن این تیم، به جوانان این خطه آسیب های اجتماعی وارد می شود،

می خواهیم بگویید که این فقط یک تیم نیست، غرور گیلانیان است،

می خواهیم به داداستان قوه قضائیه و حجت الاسلام اژه ای بگویید، این تیم جزو دارایی های امیرمنصور آریا نیست،

می خواهیم به ایشان بگویید، اموال او را توقیف کنید، امید های ما را نه …

می خواهیم به ایشان و همه بگویید، غرور و تعصب مردم این استان، جزو دارایی های وی نبوده و نیست …

می خواهیم به مسئولان کشوری بگویید این تیم متعلق به مردم دیار کوچک جنگلی و پهلوان نامجو است،

می خواهیم بگویید که برای از بین بردن برند و نام داماش، احساس و غرور مردم گیلان را زیر پا نگذارید،

می خواهیم همه ی نمایندگان استان گیلان با هم متحد باشید و خواسته ای مشترک را در مجلس فریاد بزنید،

این صدا، خواسته ی برآمده از دل مردم است،

نگذارید روزهای خوب، برایمان خاطره شود و با حسرت از آن ها یاد کنیم …

بگذارید در میدان مسابقه، و مردانه ببازیم، نه در پس این پرده ها، و با دست های بر آمده از آستین بی مهری،

بیایید و خواسته مان را عملی کنید، خواسته ای که با تحقق آن، شور و شوق دوباره ای به این دیار باز میگردد،

شور و شوقی که عظمتش به مانند دریای کاسپین ، استواریش به مانند قله درفک و زیباییش به مانند جنگل های گیلان می باشد،

حرف آخرمان را بزرگ می نویسیم، امید که به چشم بیایید:

 

داماش فقط یک تیم نیست بلکه هویت و غرور گیلان است