و بهاری دیگر…

حس نفس کشیدن در کنار سبزه های تازه از خاک برآمده، شنیدن صدای شادمانه گنجشک های از سرما رسته، شکوفه های لبخند بر لب درخت های آلوچه، فریادهای شادمانه کودکانه، هنگام لمس اسکناس تا نخورده و سفره هفت سین کنارِ مادربزرگ و یا یاد خاطره ای دور از لبخندهایش…

 

و بهاری دیگر با دلی نگران، جا مانده در میان هوای مه آلود اسفند! با چشمانی مه گرفته در جستجوی زندگی برای سبزه ای که در دل خاک راهی به رستن نیافته و گنجشک های دل نگرانی که بهار منتظر راه آشیانه شان را از یاد برده؛ اینجا میان اسفند ماه می شنویم صدای بهار را… بهار منتظر برای داماش رها شده در سرمای زمستان …

سالی نو و دل نگرانی ما در میان مدعیان پر ادعا، حرفها ! حرفها ! حرفها ! کاغذها و نامه ها! اسکناسهای نمایشی ! همه به یادت هستند تنها تا نقطه آخر یک مصاحبه!

 

و ما هنوز در میان مه سنگین اسفند ماه، بهار منتظر را آرزو می کنیم …

 

بر آن فانوس که ش دستی نیفروخت

بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند

بر آن آئینه زنگار بسته

بر آن گهواره که ش دستی نجنباند

 

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید

بر آن در که ش کسی نگشود دیگر

بر آن پله که بر جا مانده خاموش

کس اش ننهاده دیری پای بر سر ـ

 

*بهار منتظر بی مصرف افتاد!

( احمد شاملو/هوای تازه /بهار خاموش)

 

نگارنده: مجید محمدی

منبع: www.varesh-sport.com

تارنمای هواداران داماش گیلان