دلم سوخت / حالا بخند…

 

دلم سوخت… دلم به حال خودم سوخت، دلم برای تماشاگری که از ته دل برای شهرش گریه میکرد،برای تماشاگری که بعد از بازی از این خیانت فریاد میزد، دلم برای خیلی چیزا سوخت…

وقتی دیروز شنیدم که میخواستند به دلایل مختلف استادیوم برگزاری مسابقه رو تو بی خبری عوض کنند تعجب نکردم ، وقتی پلاک های شهرستان های مختلف رو دیدم تعجب نکردم ، وقتی دیدم از انزلی کوبیدند و اومدن تا ضد داماش و رشت باشند تعجب نکردم، دلم نسوخت وقتی که نتیجه بازی رو به پرسپولیس رو در عین شایستگی واگذار کردیم وقتی آتیش گرفتم که دیدم هواداران زیادی با لباس تیم سپیدرود و با نام سپیدرود به تشویق پرسپولیس دست زدند.

 

دلم وقتی سوخت که بعد از گل اول پرسپولیس سپهر حیدری به طرف همون عده رفت تا مثلا تلافی حرکت بازیکن ما بعد از گل رو انجام بده ولی با تشویق اونها مواجه شد، اونجا بود که مات و مبهوت موندم و تازه متوجه شدم که آره میشه به شهر خودت هم خیانت بکنی و خیالیت نباشه، شاید پاش میرسید به هوادار رشتی و همشهری خودت چهار تا فحش هم میدادی…

گفتم رشتی! نه اسم تو رو اصلا رشتی نمیشه گذاشت، تو یه خائن به شهر خودتی…

پیش خودتون استدلال میکنین و میگین داماش باخت، آبی پوشیده بود، قرمزمون برد، میگی انتقاممون رو گرفتیم، چرا داماش پول داشته باشه و ما نداشته باشیم؟ با همین افکار اشتباه و بچه گانه خودت به همین راحتی به مردم یک شهر پشت میکنی…چقدر دردناکه وقتی میبینی همشهریان خودت در کنار غریبه به تیم شهرت میگن (…) آبی…

 

وقتی هواداری رو دیدیم که فریاد میزد و میگفت اینقدر سپیدرود سپیدرود کردیم اینم هوادار سپیدرود، بهم گفتند بنویس اما دستم برای نوشتن این خیانت بیشتر از این نمی چرخه، فقط درد دل کردم، فقط دردل تا شاید بعضی ها چشمشون رو باز کنند و روی این واقعیت نبندند و شاید بعضی ها هم متوجه اشتباهشون بشن.

شعار من و خیلی ها این بوده که سپیدرود و داماش هر دو عزیز رشت اند، اما حالا کسانی که میگفتند رشت لیاقت پیشرفت تو فوتبال رو نداره به ما بیشتر میخندند… تو هم بخند!